شعر
لبخند من از آینه دلگیرتر بود
انگشت هام از سن و سالم پیر تر بود
-انگشت های خط خطی های شبانه / انگشت های لاغر شعر و ترانه -
انگشت ها از دردهایم با خبر بود
در چادرم عریان ترین شعر جهان را
با شرم پنهان کردم از چشمان این شهر
انگشت ها... انگشت ها رسوام کردند
انگشت ها افشاگر و پر دردسر بود
من خواب دیدم که کسی می آید اما...
من خواب دیدم که کسی بهتر... کسی خوب...
من خواب دیدم میرسد مهمان، ولیکن...
از خواب زن این خواب بی تعبیر تر بود
آیینه عریان بود در ابعاد یک زن
در تن ت تن تن تن ت تن تن تن ت تن تن ...
بوی بهار از پنجره میآمد اما
آیینه هم مثل من و شعرم پکر بود